معلم و تجربه

معلم و تجربه

این وبلاگ پیرامون تجربه تدریس من است
معلم و تجربه

معلم و تجربه

این وبلاگ پیرامون تجربه تدریس من است

از کلاس چه خبر؟(سیزدهم-بازی و ورزش و تفریح و درس)

توکلاس آرام نیست.دلش یک چیزی می خواهد که درون وجودش را فرا گرفته.نمی گذارد درس را بفهمد.نمی گذارد توکلاس ارام باشد.او می گوید همه چیز مدرسه  و درس نیست.همه چیز کلاس نباید درس و تکلیف و امتحان باشد.او می گوید اگر در کنار درس و کلاس اردو تفریحی با معلمان باشد بهتر درس می خوانیم.او می گوید اگر تومدرسه  من امکاناتی مثل کلاس های هوشمند باشد من درس را بهتر می فهمم.او می گویدزنگ ورزش من کم است.او می گوید مدرسه من دولتی است.او می گوید چرا به هر بهانه ای از من پول می گیرند؟ او از درسها هم می نالد.می گوید کتاب ها سنگین است.خلاصه ای از درد و دل بچه ها که من هر روز به انها گوش می دهم.در بیشتراز این جملات به آنها حق می دهم.بیشتر حرفاشان درست است.اردو ندارند و نمی برندشان اردو.کلاسهاشون هوشمند نیست.درسها هم برای انها جذابیت ندارد.خیلی سختشان است که هر دفعه پولی بابت مثلا ورقه امتحانی شان بدهند.خلاصه این وضعیت یک مدرسه دولتی است.کار در این مدارس دولتی برای ما معلمان خیلی سخت است.هم درس نخوان توکلاس هست و هم درس خوان.البته بیشتر دانش آموزان درس نخوان هستند.تعدادی هم شلوغ و درس نخوان.بیشترشان با نمرات پایین قبول می شوند.تعدادی زیادی از اولیا هم سری به مدرسه نمی زنند.اینجاست که بیشرین زحمات می افتد گردن مدیر و معاون و معلمان.مدیران این مدارس دایم در گیر هستند.معلمان هم باید جور این کمبود ها را در کلاس بکشند.اولیا هم بچه هاشان را با خیال راحت می فرستند مدرسه به امید اینکه فرزندانشان درس خوانند و نمرات خوبی خواهند گرفت و ان شاالله دانشگاه قبول خواهند شد.اما دولت هم بی خبر از همه جا دانش آموزان و معلمان و مدارس دولتی آموزش و پرورش را رها کرده و با امید خدا گذاشته است.خدا خرمشهر را آزاد کرد.خدایا معلمان و دانش آموزان را هم آزاد کن.

از کلاس چه خبر(دوازدهم-درخواست پناهندگی)

آنها هر چه می گوید حتما دردی در سینه دارند.چه به روزگار آنها آمده است؟ چرا بایددر این سن آنها به پناهندگی فکر می کنند؟.شانزده ساله است.اما دلش و فکرش آینده اش است.از ایران خوشش نمی آید.می خواهد برود.به همین خاطر سر کلاس ودر درس جغرافی از وضعیت کشور های دیگر از من می پرسد.یکی از بچه ها از رفتن به روسیه  و اینکه اونجا پول هم به آدم می دهند البته به شرط ازدواج سخن می گوید.دیگری از پناهندگی سوال می کند.آن دیگری هم ذهنش پناهندگی سیاسی است.دیگری که دایم از تایلند و جذابیت های جنسی آنجا  می گوید.منم دیدم که باید درس  را رها کنم و برای آنها توضیح بدهم.اما همچنان که جلوتر می رفتم و دفاع می کردم از کشور و ملتم آنها قانع نمی شدند.حرف حرف خودشان بود.از آزادی و راحتی زندگی در غرب می گفتند.سوای درستی یا نادرستی سخنشان باید بگویم که همه کوتاهی کردیم.نظام خانواده و نظام آموزشی و رسانه ها و دولت و حکومت و... راه را اشتباه رفتند و همچنان می روند.دیگر معلم برای دانش آموز الگونیست.حرف معلم سند نیست.و اما همچنان ما معلمان باید جور کوتاهی انجام وظایف قدرت ها ی حکومتی را بکشیم.سختی ما معلمان از همه بیشتر است.از یک طرف می فهمیم چه خبر است در جامعه و از طرف دیگر باید جور دیگری به بچه ها بگوییم.حقیقت را پنهان کردن سخت است.